اپل از ماه گذشتهی میلادی بهعنوان شرکتی با ارزش یک تریلیون دلار شناخته میشود. آنها با افتتاح دفتر دایرهای شکل جدید و تمام زیباییهای ظاهری که در مراکز فعالیت و مدیریت به نمایش میگذارند، نمایی کامل از یک فرمانروا در صنعت هستند. البته تاریخ اپل همیشه هم با موفقیتهای تضمینشده همراه نبوده است.
شرکتی که امروز بهعنوان یکی از پیشگامان انقلاب کامپیوتر شناخته میشود، ۲۵ سال پیش در مسیر سقوط بود. در آن زمان، اپل بهتازگی وارد دفتر جدید خود شده بود و مقر مدیریتی آن، ۶ ساختمان را اشغال میکرد. حلقهی بیپایان یا Infinite Loop، اصطلاحی است که برای آن سالهای اپل و محل استقرار آن استفاده میشود. این اصطلاح عموما در پروژههای برنامهنویسی به خطایی گفته میشود که در آن، برنامه در یک چرخهی بینهایت (تمامنشدنی) گرفتار شده و حاصلی را تحویل نمیدهد.
چرخهی بیپایان جایی بود که رهبران و مهندسان اپل، ترمز حرکت را کشیدند و در مسیری جدید حرکت کردند. تغییر مسیری که تا سالهای سال منبع انواع داستانها و تاریخچههای مهم تاریخ کامپیوتر خواهد بود. داستانهایی در این تغییر مسیر وجود دارد که هنوز گفته نشدهاند.
حرکت امسال اپل مبنی بر افتتاح مرکز یوفو شکل خود با نام اپل پارکبهنظر پایانی خوش بر دورانی است که استیو جابز فقید برای نجات اپل تلاش میکرد. در سال ۱۹۹۷، مجلهی جوان وایرد که همزمان با افتتاح Infinite Loop تأسیس شده بود، تصویری از لوگوی اپل بههمراه یک عبارت کوتاه منتشر کرد: دعا کنید. بهنظر میرسد این تقاضا مفید بوده و امروز، شاهد ظهور Infinite Loop جدید هستیم.
مقالههای مرتبط:
استیون لوی، نویسندهی مقالهای است که در ادامه میخوانید؛ او بهمدت بیش از یک سال، مصاحبههایی با کارمندان فعلی و پیشین اپل انجام داده است. و برای این مقاله، از آنها در مورد تاریخچهی چرخهی بیپایان و اتفاقات آن سؤال کرد. تاریخچهای که محصولاتی انقلابی همچون مک، آیپاد، آیتونز، آیفون و میراث جاودان استیو استیو جابز از دل آن بیرون آمد. در ادامه، صحبتهای این افراد با لوی را مرور میکنیم.
ساختمانهای ۶گانهی کمپ جدید
شروع داستان، مربوط به زمانی است که طبق برنامهریزی و ایدهی استیو جابز، جابهجایی به کمپ جدید انجام میشود. اپل در آن زمان میخواست تا مراکز مدیریت خود را در کوپرتینو گسترش دهد و به ساختمانی جدید نیاز داشت.
جان اسکالی (مدیرعامل اپل در سالهای ۱۹۸۳ تا ۱۹۹۳): وقتی که من کارم را با استیو جابز شروع کردم. او به فکر ساخت کمپ اپل بود. استیو از نام SuperSite برای آن استفاده میکرد. او تجربهای شبیه به رفتن به دیزنیلند میخواست. جایی که منوریلها در آن حرکت کنند و افراد، با یونیفورمهای مختلف مشغول به کار باشند. وقتی استیو در مورد ایدهی یونیفورم با اعضای تیم مک صحبت کرد، همه مانند دیوانهها به او نگاه میکردند.
کریس اسپینوزا (کارمند شمارهی ۸ اپل- از سال ۱۹۷۷ تاکنون): استیو پس از آن شرکت را ترک کرد اما ایدهی داشتنی کمپی اختصاصی در زمینی متعلق به خود اپل، در ذهن اسکالی ماند.
اسکالی: ما یک قرارداد برای خرید یکی از دفاتر قدیمی موتورولا امضا کردیم.
شان پرودن (مدیر ارشد - ۱۹۸۹ تاکنون): من در سال ۱۹۹۳ از آنجا بازدید کردم. نمای بیرونی خوب بود اما داخل ساختمان هنوز به تعمیرات نیاز داشت. در نگاه اول مجذوب پنجرههای بزرگ و نمای زیبای ساختمان شدم.
اسپینوزا: کمپ در ابتدای سال ۱۹۹۳ آماده شد و ما به ترتیب ساختمانهای یک تا ۶ را اشغال کردیم.
گرگ جوزویاک (معاون بازاریابی محصول - ۱۹۸۶ تاکنون): این کمپ خیلی سریع ساخته شد و ظاهری بسیار جذاب نیز داشت. همه مشتاق جابهجایی به این کمپ بودند. تغییر بزرگی در نحوهی کار همه رخ میداد؛ چرا که پیش از آن در دفاتر مکعبی کوچک کار میکردیم و بهیکباره قرار بود همگی، دفاتر اختصاصی داشته باشیم.
اسپینوزا: ساختمان شمارهی یک به مدیران ارشد و یک تیم نرمافزاری داده شد. ساختمان ۲ بهطور کامل به تیم Mac اختصاص داشت. ساختمان شمارهی ۳ متعلق به تیمهای توسعه، پشتیبانی فنی و بازاریابی محصول بود. کتابخانهی اپل و کافهتریا در ساختمان شمارهی ۴ قرار داشت. بخش سختافزار نیز ساختمانهای ۵ و ۶ را اشغال میکرد.
تصور اولیه بر این بود که تمام فعالیتهای تحقیق و توسعه در این کمپ قابل اجرا است؛ اما پس از آماده شدن، تیمهای ما بسیار گسترده شده بودند. البته پس از مدتی روند نزولی شرکت شروع شد و با کاهش اعضای تیمها، همهی ما در کمپ Loop جای گرفتیم.
تونی فدل (معاون ارشد بخش آیپاد - ۲۰۰۱ تا ۲۰۱۰): رستوران Pepper Mill در شمال بلوار DeAnza لقب ساختمان شمارهی ۷ را گرفت. این رستوران با نام اختصاری IL7 بین ما شناخته میشد. ما از این اصطلاح برای هماهنگی تفریح و نوشیدنی با دوستان استفاده میکردیم.
جوزویاک: ساکنان همهی طبقهها باید نامی اختصاصی برای اتاقهای کنفرانس خود انتخاب میکردند. در آن زمان اسامی عجیب و غریب متعددی برای سالنها وجود داشت.
اسکات فورستال (معاون ارشد نرمافزار - ۱۹۹۷ تا ۲۰۱۲): آن ساختمانها مانند یک هزارتو بودند. هر وقت میهمان یا بازدیدکنندهای را به کمپ اپل دعوت میکردم، در میان ساختمانها گم میشد. تنها مرتبهای که یک نفر در این کمپ گم نشد، شخصی نابینا بود که از سگش برای مسیریابی استفاده میکرد. درواقع سگ این شخص، تنها کسی بود که در راهروهای پیچدرپیچ آن زمان اپل گم نشد.
بحران مدیریت
پس از افتتاح کمپ، اپل با بحرانهای جدی در سمت مدیرعاملی روبرو بود. اسکالی در سال ۱۹۹۲ اپل را ترک کرد. پس از او، مایک اسپیندلر معروف به دیزل به این سمت رسید که کمی پس از افتتاح کمپ Infinite Loop شرکت را ترک کرد. گیل آملیو مدیرعامل بعدی بود که در سال ۱۹۹۶ سکان هدایت را به دست گرفت. در آن زمان، استیو جابز مشغول ساختن و مدیریت شرکت جدیدش، NeXT بود.
پرودن: من در مارس سال ۱۹۹۵ به ساختمان شماره ۳ رفتم. آن زمانها برای اپل بسیار سخت بود. هر روز مدیر جدیدی میآمد و ساختار مخصوص خود را پیاده میکرد.
ادی کو (معاون ارشد خدمات و نرمافزارهای اینترنتی - ۱۹۸۹ تاکنون): در روزهای اول افتتاح این کمپ، اپل شرکت موفقی نبود. سؤال آن روزها این بود که آیا میتوانیم به بقا ادامه دهیم؟ در واقع، موفقیت در اولویت بعدی پس از بقاء قرار داشت.
گیل آملیو (مدیرعامل - ۱۹۹۶ تا ۱۹۹۷): شرکتی که من تحویل گرفتم مانند یک سطل آشغال بود. من تمام تلاشم را میکردم تا آن را تمیز کنم.
هیدی رویزن (مدیر ارتباطات توسعهای - ۱۹۹۶ تا ۱۹۹۷): من توسط مایک اسپیندلر استخدام شدم اما کارم را همزمان با آملیو شروع کردم. آن زمان، ما در یک فصل ۷۰۰ میلیون دلار ضرر دادیم. ۳۵۰ نفر در بخش ارتباطات با توسعهدهندهها در آن زمان مشغول به کار بودند؛ اما در هفتهی اول به من گفتند که ۲۰ درصد از نیروها باید اخراج شوند. تمام این عوامل، آن سال را به سالی سخت تبدیل میکرد.
فرد اندرسون (مدیر مالی - ۱۹۹۶ تا ۲۰۰۴): من در روز دروغ آوریل سال ۱۹۹۶ به اپل ملحق شدم. وظیفهی من، مدیریت تیم مالی برای تغییر ساختهای پیشین بود. در اولین اقدام، یک جلسه با تیم برگزار کردم. دو مسئول اصلی واحد مالی در جلسه شرکت نکردند. آنها به محض آمدن من، استعفای خود را ارائه کرده بودند. در نهایت مجبور شدم تا دو نفر را بهصورت اورژانسی جایگزین کنم.
پرودن: جمعهشب پیش از تعطیلات کریسمس سال ۱۹۹۶ بود که دوستی با من تماس گرفت و گفت: «حتما قبل از رفتن به خانه، با من هماهنگ شو». او در ساعت ۴:۳۰ به دفتر من آمد و گفت: «مشکلی نیست، میتوانی بروی». نیم ساعت بعد دوباره تماس گرفت و من را به سالن کنفرانس Town Hall در ساختمان شمارهی ۴ فراخواند.
در آن سالن، جلسهای در حال برگزاری بود و خبرنگاران تیم San Jose Mercury News در سالن حضور داشتند. این رویداد، یک گردهمآیی رسانهای بود و اعضای اپل در آن حضور نداشتند. پس از مدتی، مشاور حقوقی پشت سن رفت و گفت: «خانمها و آقایان، مایلم اعلام کنم که اپل، شرکن NeXT را خریداری کرد. معرفی میکنم، گیل آملیو و استیو جابز». این دو نفر به سمت سن رفتم و من با خودم گفتم :«من در حال حاضر، در حال نگاه کردن به شکلگیری تاریخ هستم. خدای من، ما نجات پیدا کردیم.»
ایوی تونیان (معاون ارشد مهندسی نرمافزار - ۱۹۹۷ تا ۲۰۰۶): این جلسه در شب برگزار شد. تا آن زمان وکیلها همهی اسناد را آماده کرده بودند و کارهای قانونی تقریبا تمام شده بود. بههمین دلیل رویداد کمی دیر انجام شد ولی ما بهدلایلی، حتما باید این اعلان را رسمی میکردیم.
آملیو: من میدانستم که استیو هیچگاه به یک شراکت ساده راضی نمیشود و روزهای من نیز در آنجا طولانی نخواهد بود. البته من هر کاری که برای شرکت بهتر بود، انجام دادم.
جان رابینشتاین (معاون ارشد مهندسی سختافزار - ۱۹۹۷ تا ۲۰۰۶): وقتی قرارداد نکست نهایی شد، ما بههمراه گیل آملیو و کارمندانش به این دیوانهخانه آمدیم. خوشبختانه،فرد اندرسون آنجا بود؛ اما بقیهی آنها واقعا عاقل نبودند. واقعا محیط دیوانهواری بود. ما بهسرعت کوچک و کوچکتر شدیم. استیو در زمانهای مختلف در هیئت مشاوره ظاهر میشد اما هیچگاه زمان زیادی را آنجا سپری نمیکرد. گیل هم با فرهنگ سازمانی شرکت همسو نبود.
رویزن: وقتی من به اپل ملحق شدم، گیل هنوز در مقر مدیریتی قبلی با نام City Center بود. طراحی دفتر او مانند معبدی نمادین برای شرکتهای بزرگ آمریکایی بود. استیو میگفت این دفتر نیاز به یک جنگیر دارد.
آملیو: من دوست نداشتم در دفتر قبلی باشم، درحالیکه همهی کارهای جدی در Infinite Loop انجام میشد. در نتیجه، یک سوئیت مدیریتی در طبقهی چهارم ساختمان شمارهی یک طراحی کردم.
اندرسون: گیل هر روز نهارش را در ظرف مخصوص و چینی بههمراه میآورد. او هیچگاه به کافهتریا نمیآمد و با کارمندان معمولی گرم نمیگرفت. قطعا او مناسب فرهنگ سازمانی اپل نبود.
آملیو: من قطعا با فرهنگ سازمانی اپل سازگار نبودم. من شرکت را با یک روند بسیار حرفهای و بر مبنای قوانین و ساختارهای تثبیت شده اداره میکردم. من این کار را تنها به یک دلیل انجام میدادم: این روش، کارآمد و کاربردی بود. حقیقت ماجرا این است که ما در آن زمان، کارهای مختلفی اعم از حل کردن مشکلات اساسی، ساختن پلتفرم جدید و حل کردن مشکلات کیفیتی انجام دادیم.
اندرسون: سه جلسهی هیئت مدیره بود که من در آن حضور داشتم اما گیل غایب بود. اد وولارد، عضو هیئت مدیره که مدیر DuPont هم بود به من گفت: «فرد، آیا تو با استراتژی کنونی موافق هستی؟» من با احساس مسئولیت گفتم که امیدی به این استراتژیها ندارم. در ادامه او در مورد رسیدن به اهداف سالانه گفت و من معتقد بودم که با روش آن زمان، به آن اهداف نمیرسیدیم. بهعلاوه در مورد اخلاق و فرهنگ شرکت هم صحبت کردیم. من باز هم از روی صداقت گفتم که وضعیت مناسبی نداریم.
روبینشتاین: در آخر هفتهی چهارم جولای، تماسی از طرف فرد داشتم که سریعا من را به دفتر فراخواند. گیل اخراج شده بود و فرد، بهعنوان مدیرعامل موقت شروع به کار کرد. فرد از ماه جولای تا ابتدای سپتامبر در این پست بود تا این که استیو، بهعنوان مدیرعامل موقت و مسئول استخدام مدیرعامل جدید، به ما ملحق شد. ما با افراد مختلفی مصاحبه کردیم و استیو با هیچکدام موافق نبود. در نهایت خودش بهعنوان مدیرعامل مشغول به کار شد.
تحول فرهنگ سازمانی با استیو جابز
جابز پس از نقل مکان به ساختمان شمارهی یک اینفینیت لوپ، شروع به ایجاد تغییر و تحول در اپل کرد. او میخواست خود شرکت و فرهنگ آن را بهطور کامل متحول کند. ساختمان شمارهی یک، دارای سالنی بزرگ برای جلسات افراد و همچنین یک کافی شاپ کامل بود. این ساختمان بهنوعی ورودی اپل بهحساب میآمد و دفتر استیو جابز نیز در طبقهی چهارم آن قرار داشت.
اسپینوزا: وقتی جابز به اپل بازگشت، من به فروشگاه رفتم و یک پرچم دزدان دریایی خریدم. یک برچسب اپل روی آن چسباندم و با یک کابل، این پرچم را به پل منتهی به آتریوم ساختمان شمارهی یک نصب کردم. این پرچم حدود ۴ ساعت آنجا بود تا این که مأموران حراست آن را برداشتند.
دن ویزنهانت (معاون املاک و مستغلات - ۲۰۰۷ تا ۲۰۱۸): استیو این کمپ را دوست نداشت. او در زمان ساختمان کمپ در آنجا نبود و بهنوعی مالک طراحی آن محسوب نمیشد. البته زیرساخت و استخوانبندی ساختمانها بسیار عالی بود.
روبینشتاین: آن ساختمانها عالی نبودند. وقتی به آنها نگاه میکردیم، استیو فقط سرش را تکان میداد.
ویزنهانت: او حیاط داخلی ساختمانها را دوست داشت. این حیاط خیلی برای اپل مفید بود. یک حیاط خصوصی، زیبا و با محیطی دانشگاهگونه و جذاب بود.
مایک اسلید (دستیار مخصوص مدیرعامل - ۱۹۹۹ تا ۲۰۰۴): استیو از دفتر گیل استفاده نکرد و یک اتاق کوچک داشت. این اتاق بسیار نامرتب و پر از هدیههایی بود که افراد مختلف برای او ارسال کرده بودند. در هر زمان، صدها محصول متنوع در دفتر او بود. صندلیها و میز قهوه پر از آتوآشغال و میز شخصی استیو نیز همیشه شلوغ بود.
اسپینوزا: یکی از اولین کارهای استیو، نصب بنرهای بزرگ Think Different در آتریوم بزرگ ساختمان شمارهی یک بود. این کار بهنوعی پروپاگاندا بود اما بههرحال روی همهی افراد تأثیر میگذاشت. او سپس محصولات را روی بنرها قرار میداد. بهعنوان مدیر محصول یا عضوی از تیمهای مهندسی، وقتی عکس محصولات را روی بنرهای بزرگ میدیدیم، بسیار انگیزه میگرفتیم.
چریل توماس (معاون عملیات نرمافزار - ۱۹۸۹ تا کنون): کمپین Think Different برای ما بسیار پرمعنا بود. این حرکت، بهنوعی آنچه که ما بودیم و آنچه که فکر میکردیم را نشان میداد. پوسترها این کمپین نیز به کارمندان داده میشد. آنها حتی این پوسترها را قاب میکردند و امروز نیز این قابها را در دفاترشان نگهداری میکنند.
فیل شیلر (معاون ارشد بازاریابی جهانی - ۱۹۸۷ تا کنون): در آن زمان، همهچیز متفاوت بود. تلفن همراه یا وایفای وجود نداشت. ما اخبار را از اینترنت دنبال نمیکردیم و دریافت روزنامه برای همه مهم بود. یک نفر با چرخدستی به دفتر کارمندان میرفت و ما نسخههای روز Macworlds و MacWEEKS را از او میگرفتیم. اول از همه ستون شایعات را میخواندیم تا ببینیم چه اطلاعات جدیدی از شرکت لو رفته است.
مرکز ثقل اپل
ساختمان شمارهی یک یا IL1، مرکز ثقل اپل بود. دفتر جابز، در طبقهی چهارم این ساختمان از همه مهمتر بود؛ جایی که اتفاقات بزرگی در آن رخ میداد.
ادی کو: این مکان، مرکز گردهمآیی بود. افراد مختلف، زمانهای زیادی را در این محوطه میگذراندند چون استیو در طراحی و توسعهی محصولات درگیر میشد.
اسلید: در اکثر جلسههای استیو، صرفنظر از موضوع و فرد مخاطب، ۷۵ درصد از صحبتها توسط او انجام میشد. او فقط حرف میزد.
روبینشتاین: ما هر هفته دوشنبهها جلسه داشتیم. استیو در مرکز میز و روبروی وایتبورد مینشست. او اکثر زمانش را ایستاده پای تختهی سفید میگذراند. تمامی تصمیمهای مهم در این جلسات گرفته میشدند. یکی از تصمیمات بزرگ، هماهنگسازی آیپاد با ویندوز بود. فیل و من بسیار تلاش کردیم تا این تصمیم نهایی شود. استیو در نهایت عصبانی شد و به ما گفت هرکاری دوست داریم، با مسئولیت خودمان انجام بدهیم.
شیلر: در سال ۱۹۹۷، ما تصمیم سخت از بین بردن پروژهی نیوتون را نهایی کردیم. من به یاد دارم که کاربران نیوتون بیرون دفتر اپل اعتصاب کرده بودند.
تیم کوک (مدیرعامل - ۱۹۹۸ تاکنون): در روز اول کار، باید از بین صف اعتصابکنندگان رد میشدم. آنها پلاکاردهایی حمل میکردند و فریاد میزدند. نگران شدم که آیا کار اشتباهی انجام دادهام. فهمیدم که دلیل اعتصاب، پایان دادن به پروژهی نیوتون بوده است. وقتی به استیو در مورد این اعتصاب و تظاهرات گفتم، فقط گفت: «میدانم، نگرانش نباش»
شیلر: در شرکتهای IBM و Compaq، در روند معرفی و پایان تولید هزاران محصول نقش داشتم. افراد بسیار کمی به پایان تولید محصولات اهمیت میدادند. در مورد معرفی محصولات جدید هم همین روند بود. باید اعتراف کنم تاکنون چنین تعصبی روی محصولات ندیده بودم.
اسلید: یک روز ما در دفتر استیو در حال بحث روی یک گجت بودیم. سال ۹۸ یا ۹۹ بود. استیو به سایت آمازون رفت و آن گجت را خرید. او شیفتهی روش خرید با یک کلیک شد و همان زمان با آمازون تماس گرفت. پشت تلفن گفت «من استیو جابز هستم» و مجوز پتنت خرید با یک کلیک را به قیمت یک میلیون دلار خرید.
ادی کو: اولین خاطرهی من از جلسه در ساختمان شمارهی یک، جلسهای دونفره با استیو جابز است. از ساعت ۱۰ صبح تا یک بعد از ظهر روی جزئیات فروشگاه آنلاین کار میکردم که استیو پیشنهاد نهار داد. ۶ عدد پیتزا به دفتر آوردند. من باخودم فکر کردم شاید چند نوع پیتزا است تا هر کدام بسته به علاقهی خود انتخاب کنیم. در کمال تعجب دیدم هر ۶ پیتزا، فقط خمیر و گوجه و پیاز بود. آنجا بود که فهمیدم تعریف من و استیو در مورد پیتزا، با هم متفاوت است!
اسلید: ما در سال ۱۹۹۹ قصد داشتیم iMovie را معرفی کنیم. استیو به همهی ما در تیم مدیریتی iMac یک دوربین دیجیتال سونی داد. ما باید در طول یک هفته، یک فیلم میساختیم. اکثر ما فرزند داشتیم و فیلمهایی در مورد آنها ساختیم. استیو هم فیلمی در مورد فرزندانش ساخت اما فیلمهایی که در مورد کودکان نبودند، جذابتر شدند. تیم فیلم جالبی در مورد قیمت بالای خانهها در پالو آلتو ساخت.
کوک: من بهدنبال یک خانه برای خرید بودم. من از تگزاس میآمدم و قیمت خانهها در اینجا، شوکهام کرد.
اسلید: با نگاه به گذشته متوجه میشوم که نکتهی اصلی، آن بود که این فیلم هیچ اطلاعاتی در مورد تیم کوک به ما نمیداد. هیچکس واقعا او را نمیشناخت و شخصیت قابل تعریفی نداشت.
کافیشاپ مک
یکی از حرکتهای انقلابی استیو در آن کمپ، بازطراحی کافی شاپ بود که باعنوان Caffe Macs شروع به کار کرد.
فرانچسکو لانگونی (مدیر خدمات غذایی - ۱۹۹۸ تاکنون): من و استیو با هم دوست بودیم چون او در نزدیکی رستوران محل کار من یعنی Il Fornaio زندگی میکرد. استیو از من خواست که مدیریت کافه را به دست بگیرم.
شیلر: او به فرانچسکو گفت: «آیا دوست داری بزرگترین رستوران کارولینای شمالی را اداره کنی؟»
لانگونی: تنها شرط من برای استیو این بود که خودم و همهی آشپزها، کارمند رسمی اپل باشیم. در ابتدای سال ۱۹۹۸، پیشنهاد را قبول کردم. همهی دوستانم به من گفتند که دیوانه شدهام. آنها معتقد بودند اپل مرده است. من به آنها گفتم: «نه، استیو برگشته است. من او را بهخوبی میشناسم و قطعا او شرایط را تغییر خواهد داد.»
پرودن: هرازچندگاهی در طول سال، محصولات جدیدی در کافه عرضه میشد. فرانچسکو این کار را دوست داشت و از قهوهها و روشهای تولید جدید تا ژلاتو و نودلهای خاص، در طول سال به منو اضافه میشد.
لانگونی: ما یک پیتزای کبابی معرفی کردیم که در فضای باز سرو میشد. یک روز صبح سهشنبه این پیتزا را به کارمندان معرفی کردم و همه، آن را دوست داشتند. نگران شدم، چون اگر همهی مردم چیزی را دوست داشتند، استیو از آن متنفر میشد. بههرحال به دفترش رفتم و او را به حیاط دعوت کردم. کمی از اجاق ذغالی و پیتزا بازدید کرد و در نهایت گفت: «کار خوبی بود»
فورستال: هروقت با استیو غذا میخوردم، به اجبار هزینهی آن را پرداخت میکرد که البته، کاری عجیب بود. بههرحال یک بار به او گفتم که میتوانم هزینهی غذا را پرداخت کنم. او گفت: اسکات، تو متوجه نیستی. ما نشانهای کارمندیمان را اینجا نشان میدهیم و هزینهی غذا از حقوقمان کسر میشود. اما من سالانه فقط یک دلار حقوق میگیرم و بهاین ترتیب، ما هر روز غذای مجانی میخوریم.» این روش پرداخت غذای یک مولتی میلیاردر و سود بردن او از شرکتی بود که خودش تأسیس کرد!
رشد مجدد باوجود مشکلات مالی
با شروع قرن ۲۱، مشکلات اپل تاحدودی حل شده بود اما آنها هنوز با بحرانهای مالی درگیر بودند.
فادل: وقتی من در سال ۲۰۰۱ به شرکت ملحق شدم (تا پروژهی آیپاد را مدیریت کنم)، هنوز مانند کمپی بود که بهطور کامل پر نشده است. هنوز دفاتر خالی زیادی در ساختمانها بود و تمیزکاری و طراحی دفاتر، نهایی نشده بود.
کوک: واقعا زمان بدی بود. ارزش سهام سقوطی ۶۰ تا ۷۰ درصدی داشت. تماسی از طرف تد ویت، مدیر Gateway داشتیم که پیشنهاد خرید اپل را مطرح کرد. من و استیو در جلسه حاضر شدیم و با مدیران گیتوی صحبت کردیم. استیو، رویکردی متفاوت داشت. بسیار آرام بود و به صحبتها و نظرات آنها در مورد مدیریت اپل و حفظ برند آن بهخوبی گوش میکرد.
من بسیار مضطرب بودم. آنها در میان صحبتهایشان به این نکته اشاره کردند که احتمالا شغلی برای استیو در شرکت در نظر بگیرند. با خودم گفتم الآن استیو منفجر میشود. سپس آنها در مرد قیمت صحبت کردند. جابز بهگونهای به آنها نگاه میکرد که انگار روحشان با چشمان او سوراخ میشود. در نهایت پرسید: «فکر میکنید کدام ارزش بیشتری دارد؟ اپل یا گیتوی؟» جلسه تنها دو تا سه دقیقهی دیگر ادامه پیدا کرد. پس از چند هفته، شرکت آنها با بحران حسابداری جدی روبرو شد و سهامشان سقوط سختی داشت.
اسلید: من در ۱۱ سپتامبر ۲۰۰۱ به اپل آمدم. در آن زمان بهنظر میرسید کسبوکار ما رو به مرگ باشد. اکثر جلسات لغو میشدند. استیو در اتاق جلسات در کنار تلویزیون روشن مینشست و میگفت: «واقعا نمیدانم که آیا در این کار باقی خواهیم ماند؟ اصلاً کسبوکاری وجود خواهد داشت؟»
شیلر: یک روز من به دفتر استیو رفتم و در مورد دستگاههای رقیب آیپاد با او صحبت کردم. ما در آن جلسه در مورد دکمههای این دستگاهها صحبت کردیم و این که چقدر عقب و جلو کردن آهنگها در آنها وقتگیر و خستهکننده است. در نهایت به ایدهی دایرهی روی آیپاد رسیدیم که کاربر به راحتی با یک دست کنترل همهی کارهای دستگاه را در دست داشت.
فادل: رویداد رونمایی از آیپاد ساعت ۱۰ صبح برگزار شد. رویداد، یک ساعت طول کشید و پس از آن نمایش چند دمو و در نهایت، برنامهی نهار داشتیم. ساعت ۲ یا ۳ بعدازظهر بود که استیو ما چند نفر را به اتاق ID یا طراحی صنعتی دعوت کرد. او در جلسه در مورد طراحی نسل بعدی آیپاد صحبت میکرد و ما متعجب بودیم که تنها چند لحظه برای خوشحالی از محصول جدید وقت داشتیم. در واقع کار ما برای نسل بعدی از همان روز شروع شد. البته، یک هفته بعد یک نهار تیمی داشتیم که در آنجا، استیو بیشتر به شادی معرفی محصول پرداخت.
توماس: اولین فردی که خارج از آزمایشگاه در حال کار با آیپاد دیده شد، استیو بود. او کمی بعد از معرفی اولیه، دستگاه را در دست داشت و با خوشحالی تمام با آن کار میکرد.
مرکز توجه اشخاص مشهور
پس از آن که اپل تغییرات فرهنگی لازم را اعمال کرد، اینفینیت لوپ به مرکز توجه و حضور اشخاص مشهور مانند موسیقیدانها،سیاستمداران و افراد بزرگی همچون محمدعلی کلی تبدیل شد.
توماس: پیش از آن که استیو به اپل بازگردد، افراد مشهور و جذاب زیادی به کمپ ما نمیآمدند. پس از آن در طول سالها هرکاری که میکردیم، بهکمک هنرمندان، ورزشکاران و انواع مختلف مردم، قوت میگرفت. حضور افراد مشهور همچون محمدعلی، شریل کرو، استیوی واندر و بسیاری دیگر، توجه مردم عادی را به کمپ ما جلب میکرد.
شیلر: یکی از بازدیدکنندگان، سفیر یک کشور خارجی بود. او از ما تقاضا کرد که تیراندازان حرفهای خود را روی پشتبام شرکت مستقر کند. با خودم گفتم حتما صحنهی ترسناکی خواهد بود. تیراندازان حرفهای با اسلحههای دوربیندار خطرناک بالای پشتبام اپل؟!
ادی کو: یک بار لیدی گاگا برای دیدار استیو به کمپ اپل آمد. درست بهخاطر ندارم که چه لباسی داشت؛ اما با سبکی که او لباس میپوشید، مطمئن بودم فاجعهای رخ میدهد. بههرحال آن جلسه بهخوبی پیش رفت و او هم ایدههای جالبی در مورد کار ما داشت.
جابجایی مرکز طراحی
اپل در سال ۲۰۰۱ دفاتر اصلی طراحی را از خیابان روبرو به ساختمان شماره ۲ منتقل کرد.
روبینشتاین: من این ایده را دوست نداشتم. معتقد بودم آنها باید از استیو بهعنوان مدیرعامل دور باشند تا نتواند زود به زود به آنها سر بزند یا مزاحم روند طراحی شود. البته او مدیرعامل بود و تصمیم را اجرایی کرد.
اندی گرینگون (مدیر ارشد بخش آیفون - ۱۹۹۵ تا ۲۰۰۷): المان اصلی، آزمایشگاه جانی آیو بود. اتاقی با درب بزرگ استیل و دوربینی در ورودی و سر و صدای همیشگی طراحان.
فادل: همهی المانهای کمپ، بهمعنای واقعی استاندارد بودند؛ اما این اتاق طراحی، مانند یک جهان متفاوت بود. شبیه این بود که وارد یک سفینهی فضایی شده باشید.
تونیان: آنها دستگاههایی داشتند که توانایی ساخت تجهیزات اختصاصی را داشت. آنها نرمافزار CAD را اجرا میکردند و پس از پایان طراحی، نمونهی پروتوتایپ بهراحتی با این دستگاهها ساخته میشد. آنها میزهای چوبی معروفی را داشتند که امروز در فروشگاههای اپل میبینیم. هر ۹ ماه، طرح و ایدهای جدید در این اتاق متولد میشد.
فرمانروایی استیو جابز
پس از نهایی شدن برنامههای استیو برای طراحی فرهنگ سازمانی جدید، رژیم او مستقر شده و جابز به مرکز تمام فعالیتهای اینفینیت اوپ تبدیل شد.
شیلر: استیو برخی اوقات پیشنهاد جلسات پیادهروی در کمپ را میداد. او ترجیح میداد تا هرازچندگاهی از محیط اداری دور شویم و برای بحث و تبادل نظر، در فضای آزاد قدم بزنیم.
ویزنهانت: استیو در پیادهروی مسیرهای قابل پیشبینی داشت. اولین مسیر، از پارکینگ شروع شده و با طی کردن لابی، به دفتر او میرسید. مسیر بعدی از کنار دفتر جانی بود. آن مسیر، مشهورترین مسیر داخل ساختمانی استیو بود. من در این مسیر، ایدهها و نمونههای خودم را روی زمین میگذاشتم تا او در پیادهروی متوجه آنها بشود. بعدا در جلسات این المانها را یادآوری میکردم و نظر او را جویا میشدم.
اسپینوزا: تمام فرآیندهای بزرگ معرفی و رونمایی از محصولات، در ساختمان شماره ۳ تمرین میشد. دو هفته مانده به رونمایی از هر محصول، استیو روندی دیوانهوار از مرور متن رونمایی، مراسم، سخنرانی و تمام جزئیات داشت. یک بار تیم Mac قصد داشت چند ویژگی جدید را در OS10 معرفی کند. تنها یک هفته قبل از رونمایی استیو متن و ویژگیهای رونمایی را مرور کرد و گفت که ایدهی کاملا بیهوده ای است. او متن ارائه را پاره کرد و آن ویژگیها هیچگاه اجرایی نشدند.
شیلر: تیم من متن تمامی دموها را آماده میکرد. وقتی در جریان آماده کردن iBook با امکان AirPort WiFi بودیم، به این فکر میکردم که از یک عروسک بزرگ برای ارائه استفاده کنیم. یک نفر را به پشت بام فرستادیم تا این عروسک غولآسا را از بالا آویزان کند. فکر میکردیم ایدهی جالبی است تا این که استیو، پیشنمایش ارائه را دید. او گفت: «ایدهی خیلی خوبی است. اما بهجای عروسک باید از انسان واقعی استفاده کنیم. فیل، تو باید این کار را بکنی، اگر حاضر باشی این ارائه را انجام دهی تو را به سالن میفرستم!» من هم گفتم فقط به شرطی کار را انجام خواهم داد که در صورت بروز هرگونه اتفاق، اپل به خانوادهام غرامت پرداخت کند.
آداب و رسوم و ماجراجوییهای کارمندان
کارمندان اپل هم از این کمپ مجهز بهره میبردند و هرکدام، گروهها و برنامههای مخصوص خود را داشتند.
شیلر: در سالهای اول، جان روبینشتاین مراسم جالبی داشت و ما، جمعهشبها کنار هم جمع میشدیم. برنامههای سرگرمکنندهای داشتیم و جان، برای هر کارمند بخش سختافزار یک لیوان مخصوص داشت. در واقع اگر اسم شما روی لیوانی در کشوی جان بود، یعنی موفق شده بودید بهعنوان عضوی محترم در تیم سختافزار کار کنید.
اسپینوزا: آتریوم، محل تقاطع شرکت بود. اگر تنها روی صندلیهای سیاه این سالن مینشستید، پس از چند ساعت اکثر افراد مورد نظرتان را میدیدید. حتی اگر آن افراد در ساختمانهای دیگر مشغول بودند نیز شانس دیدنشان در آتریوم وجود داشت.
شیلر: ادی کو و من، هر دو عاشق اتومبیل هستیم. یک بار، جان هنسی بازدیدی از کمپ داشت. او یکی از معروفترین طراحان خودرو است که اتومبیلهای شخصیسازیشده و اسپرت طراحی و تولید میکند. او به پارکینگ کمپ در ساختمان شماره ۳ آمد و همهی ما یک دور با خودروی او مخصوص Hennesy Venom او رانندگی کردیم.
فادل: من همسرم را در کافهتریای اپل ملاقات کردم. البته تنها یک بار او را در کافه دیدم و پس از مدتی، به پیشنهاد یکی از دوستان، ملاقاتی حضوری با او داشتم. به یاد دارم که استیو جابز هم ما را در حال صحبت کردن در لابی ساختمان شماره یک دید. ۱۱ ماه پس از آن جلسه، ما با هم نامزد شدیم.
راز بزرگ اپل
در میانههای دههی ۲۰۰۰، سرّیترین پروژهی اینفینیت لوپ، توسعهی آیفون بود.
تونین: در میانههای دههی ۲۰۰۰، ما پروتوتایپهایی از چند تبلت ساختیم که هیچگاه به محصول تبدیل نشدند. ما در این نمونههای اولیه، نوآوریهایی همچون مولتیتاچ، کیبورد تاچ، زوم با دو انگشت و نقشه را پیادهسازی کرده بودیم. میخواستیم با این نمونهها تمام کارهایی که میتوانیم را انجام دهیم.
فورستال: یک روز من و استیو با هم در کافه نهار میخوردیم. برای یک لحظه، هر دو، گوشیهای خود را باز کردیم تا موضوعی را چک کنیم. نگاهی به اطراف انداختیم و دیدیم که تقریبا همه از تلفن همراه استفاده میکنند. همهی تلفنهای همراه هم افتضاح بودند. استیو به من گفت: «فکر میکنی ما بتوانیم فناوری تبلتها را در دستگاه کوچکتر استفاده کنیم؟» پس از آن یک نمونهی اولیه از این محصول ساختیم و این، شروع عصر آیفون بود.
گرینگون: از آن زمان، استیو دوران سخت مخفیکاری را شروع کرد. فورستال نیمی از ساختمان شماره ۲ را قفل کرد و دیوارهای در آتریوم آن کشیده شد.
جوزویاک: تقریبا همهچیز در مورد این پروژه مخفی بود. احساس کار در یک قلعه را داشتیم و انگار، در حال ساختن بمب اتم بودیم.
گرینگون: وقتی برای اولین بار در دههی ۱۹۹۰ وارد اپل شدم، تقریبا تمامی بخشهای اینفینیت لوپ برای بازدید، مجاز بودند. تنها چند بخش مانند بخشهای سختافزار و اتاق طراحی صنعتی ممنوعه بود. امروز اپل به جایی رسیده است که تقریبا همهی اتاقها و سالنها ممنوع و قفل هستند. پروژهی آیفون، شروع این ماجرا بود.
فورستال: ما در حال تست کردن پروتوتایپهایی بودیم که در اتاقهای قفلشده، در طبقات قفلشده و در ساختمانهای قفلشده قرار داشت. این دستگاهها به برج مخابراتی مخفی و کوچکی متصل میشدند که من در اتاقکی در سالن عمومی نصب کرده بودم. در این میان من نگران بودم که آیا عرضهی این محصول به بازار، موفق خواهد بود؟ به همین دلیل یکی از این گوشیها را به خارج از کمپ بردم.
بسیار نگران بودم که کسی پروتوتایپ را از من بدزدد و آن را کپی کند. حتی با یکی از دوستانم در سازمان سیا صحبت کردم تا از تعقیب شدن توسط دیگران جلوگیری کنم.
گرینگون: اینها نمونهای از فشارهایی است که پیش از عرضهی آیفون روی ما بود. ما در حالتی شبیه به قرنطینه بودیم. یکی از مدیران به یک مهندس گفت که یک باگ را در سیستم رفع کند. ابتدا مشاجرهای عادی صورت گرفت و سپس، دعوا و سروصدا بالا گرفت که کدامیک کمتر از دیگری فرزندش را در این مدت دیده است. دعوا به حدی بالا گرفت که یکی از آنها به اتاقش رفت و درب را بهقدری محکم بست که قفل آن شکست. در نهایت بعد از چند ساعت تلاش، به زور قفل آن اتاق را شکستیم.
تجربهی بد ترک کردن Infinite Loop
گرینگون: استیو برای اخراج من، جلسهای در دفترش ترتیب داد. ما با هم صحبت کردیم و بحث بالا گرفت. در نهایت به نوعی درگیری شخصی رسیدیم. او به من گفت که پروژهی بلوتوث در آیفون را بسیار افتضاح انجام دادهام.
لین فاکس (مدیر روابط عمومی - ۲۰۰۶ تا ۲۰۰۸): من پروژهای در بخش Palm داشتم و استیو از آن راضی نبود. پیش از این، کارمندان سابق اپل در مورد شرایط اخراج به من هشدار داده بودند. در نتیجه، من میزم را تمیز کردم چون میدانستم که اخراج خواهم شد. رئیسم با من خداحافظی گرمی داشت و ۱۵ دقیقهی بعد از اخراج، تلفنم قطع شد.
روبینشتاین: من در سال ۲۰۰۶ اپل را ترک کردم. یک سال بعد، پالم از من درخواست کرد که بهعنوان مدیر اجرایی مشغول به کار شوم و من پیشنهاد آنها را پذیرفتم. خبر این کار جدید را به استیو دادم. در نظر استیو، شما یا با او همراه بودید یا دشمن محسوب میشدید. بههرحال این حرکت من باعث شد که دیگر نتوانم به کمپ اپل بازگردم.
فادل: من سه بار استعفا دادم. دفعهی اول، ۳ یا ۴ ماه پس از عرضهی آیپاد به بازار بود. همهی وسایلم را جمع کردم و در مسیر خانه بودم تا در جشنی به این منظور شرکت کنم. تماسی از دفتر دریافت کردم و به کمپ برگشتم. سپس جلسهای با استیو و جان داشتم و آنها در مورد شرایط کاری با من صحبتهایی کردند. در مسیر، از استعفا پشیمان شدم و بار دیگر به شرکت برگشتم. بالاخره وقتی برای آخرین بار شرکت را ترک میکردم، استیو این خبر را اعلام کرد و من از طرف همهی مدیران و کارمندان، یک بدرقهی مناسب دریافت کردم.
بیماری و مرگ استیو جابز
اسلید: دفعاتی که استیو به دفتر کاری من آمد، بهاندازهی انگشتان دست هم نبود. او یک بار به دفتر من آمد پس از بستن درب گفت: «باید در مورد موضوع مهمی با تو صحبت کنم.» موضوع مهم او، دعوایی بود که با همسرش بر سر خوردن پنیر و خواص آن داشتند! دفعهی بعد، او در سال ۲۰۰۳ به دفتر من آمد و در مورد سرطان پانکراس و نزدیک شدن مرگش صحبت کرد. او و من، هر دو پس از این خبر گریه میکردیم.
تونین: او جلسهای ترتیب داد و همهی افراد را در سالن سخنرانی جمع کرد. فقط روبروی تختهی سفید که جای همیشگی خودش بود، خالی ماند. همه ساکت بودند و او تنها گفت :«من بیمار شدهام.»
اسلید: پدر همسر من، جراح عمومی است و جراحیهای مختلف پانکراس با نام Whipple انجام میدهد. استیو پیشنهاد من برای این جراحی را رد کرد و دلایل خودش را نیز داشت. پدر همسرم از این پاسخ بسیار متعجب شد. او گفت که تاکنون چنین تصمیمی ندیده است.
جابز، یک سال بعد عمل جراحی را پذیرفت و پس از مرخصی کوتاه، به کار بازگشت. البته وضعیت او باز هم وخیم شد و این بار برای پیوند کبد اقدام کرد. سلامتی او پس از مدتی رو به افول بود و به سختی کار میکرد.
فادل: برخی اوقات شرایط استیو بسیار وخیم بود. نمیخواهم در مورد جزئیات شخصی آن زمان صحبت کنم. او در میان برخی جلسات از سالن خارج میشد. ما که میدانستیم مشکل بهخاطر بیماری است، فقط از این وضعیت ناراحت و عصبانی میشدیم.
دگ کیتلاس (مدیر بخش سیری - ۲۰۰۸ تا ۲۰۱۱): ما هر دو یا سه هفته یک بار با استیو جلسه داشتیم. در نتیجهی این جلسات، متوجه وخیمتر شدن وضعیت او میشدیم. یک بار او را در سالن دیدم که بهسختی راه میرفت. احوالپرسی کردم و او گفت: «دگ، من یک بدن جدید نیاز دارم.»
کوک: من فکر میکردم که بهصورت موقت مدیرعامل خواهم بود و استیو، بهزودی برمیگردد. از این بابت خوشحال بودم که او هرچه زودتر به کار اصلی خود باز خواهد گشت. این تصورات من تا ۴۸ ساعت پیش از مرگ استیو، بر قوت خود باقی بود.
شان: آن روز، تنها روزی بود که من در ۲۰ سال کار در کمپ اپل، آنجا نبودم. بهخاطر یک حملهی تروریستی در کوپرتینو، صبح در خانه ماندم. شایعات مختلفی از اطراف میشنیدم و برای اطمینان، وبسایت اصلی اپل را باز کردم. آنجا تصویر یادبود استیو را دیدم و شوکه شدم. میخواستم به کمپ بروم تا در کنار دوستان و همکاران باشم. افرادی که استیو را میشناختند. بههرحال نتوانستم بهموقع به دفتر برسم. بعدازظهر که به آنجا رفتم همه رفته بودند. کمپ مانند خانهی ارواح بود. واقعا خاطرهی دردناکی شد.
توماس: آن روز، وقتی از دربهای اصلی کمپ خارج شدم، آسمان زیبا و پرچمهای نیمهافراشته را دیدم. تصویری که هیچگاه فراموش نمیکنم. در روزهای بعد،هزاران نفر به آن منطقه میآمدند و یادبود موقت استیو نیز در چمن بیرون ساختمان شماره ۶ قرار داشت.
مراسم یادبود در کمپ اینفینیت لوپ در ۱۹ اکتبر سال ۲۰۱۱ برای کارمندان برگزار شد.
ویزنهانت: چند روزی برای آماده کردن سالن وقت داشتیم. ما در اجرای سالن و سنهای مراسم تخصص داریم اما چالش اصلی، پیادهسازی تم و حالوهوای این رویداد خاص بود. فضای بزرگی را برای جای دادن همهی افراد انتخاب کردیم. درختچهها و گیاهان زیادی نیز در طراحی لحاظ کردیم تا محیط، هرچه طبیعیتر بهنظر برسد.
شیلر: مراسم یادبود استیو، احساسیترین مسئولیت من در اپل بود. ما تمام تلاش خود را به کار گرفتیم تا بهترین مراسم و در خور او اجرا شود و تصاویر بزرگی از استیو را برای یادبود آماده کردیم. ما از گروه Coldplay برای مراسم دعوت کردیم. آنها باوجود زمانبندی دشوار خود، دعوت ما را بهعنوان یک دوست پذیرفتند.
پرودن: شب قبل از مراسم نتوانستم بخوابم. ساعت ۳:۲۰ به کمپ رفتم و بهعنوان اولین نفر به محل برگزاری یادبود وارد شدم. همهچیز باشکوه طراحی شده بود و موسیقی مورد علاقهی استیو هم پخش میشد. علاوه بر تصاویر بزرگ و گلهای ارکیده، صدای جملههای استیو در کمپین تبلیغاتی Think Different نیز فضای خاصی به رویداد بخشیده بود.
خداحافظی با Infinite Loop
از سال گذشته، کارمندان اپل کمکم اینفینیت لوپ را به مقصد اپل پارک ترک کردند.
جوزویاک: این کمپ، مرکز نوآوریهای اپل در چند دههی گذشته بود. بهعلاوه، ساختن کمپ و ساختمانهای جدید نیز هیجان خاص خود را داشت. یکی از درسهای استیو به ما این بود که هیچگاه نوستالژیک نشویم.
مقالههای مرتبط:
ویزنهانت: ساختمانهای اینفینیت لوپ پس از ۲۵ سال هنوز وضعیت مناسبی دارند.
شیلر: زیرساخت و استخوانبندی این ساختمانها همیشه ثابت بودند. تغییرات ظاهری در سالهای گذشته روی آنها انجام شد. در این سالها، افراد بسیار زیادی به کمپ ما اضافه شدند. پارک کردن خودرو در کمپ در این سالها بسیار سخت شده بود. همهی دفترها، ۲ یا ۳ نفر کارمند داشتند و مسئلهی اصلی، تنوع میان کارمندان بود. ما بیش از همیشه کارمندان جوان را در کنار خود داشتیم. وقتی در کمپ قدم میزدیم، انواع افراد با زبانهای خارجی با هم صحبت میکردند. پدیدهای که ۲۰ سال پیش اصلا وجود نداشت.
کیتلاس: وقتی در اینفینیت لوپ قدم میزدیم. همه در جای مناسب خود قرار داشتند و هر کسی به بهترین نحو کار خود را انجام میداد. آن مکان نمادی از وقار و شایستگی نیز بود. من هیچ شرکتی را ندیدم که ۹۵ درصد از زمان خود را به تفکر در مورد محصول اختصاص دهد. من زمانی در موتورولا بودم و مدیران ارشد در آنجا، اکثرا به فکر پیروزی در رقابتها بودند. اما در جلسه با استیو و اسکات، برای ساعتها در مورد ویژگیهای محصول و اولویت خدمات در آن بحث میکردیم.
ادی کو: در نهایت، فکر نمیکنم که کمپ، اهمیت بالایی داشت. این افراد هستند که محصولات را میسازند. این کارها قطعا در هر مکان دیگر هم انجام میشد. البته، جابجایی خاطراتی عموما ناراحتکننده را نیز زنده میکند.
کوک: ما دفتر استیو را قفل کردیم. نه من، و نه هیچکس دیگر نمیخواست در این دفتر کار کند. ما تصمیم گرفتیم تغییری هم در این دفتر ایجاد نکنیم چون خاطرات متعدد شخصی از استیو نیز در آن موجود بود. همان میز و صندلی و وسایل استیو، در دفتر نگهداری میشوند. حتی نقاشیهای دخترش روی وایتبورد نیز هنوز به همان شکل قرار دارند. من هنوز هم استیو را در دفتر حس میکنم. افراد برای زنده کردن خاطرات، از محل دفن دیگران بازدید میکنند اما من، به دفتر استیو میروم.
فارستل: کمی پس از آن که اپل زمین مناسب برای کمپ جدید را خریداری کرد، من و استیو با هم در اطراف آن قدم زدیم. من انتظار داشتم که او خوشحال باشد اما نگرانی و کمی ترس در چهرهاش مشهود بود. وقتی از کنار یک ساختمان متروکه با علامت HP رد میشدیم، او دلیل حالت خود را توضیح داد. زمین ساختمان جدید، قبلا متعلق به شرکت افسانهای سیلیکون ولی یعنی اچپی بود. استیو با نگاه به این ساختمان و لوگوی HP گفت: «در نهایت، برای همهچیز، پایانی وجود دارد.»
.: Weblog Themes By Pichak :.