در سالهای آینده هوش مصنوعی، الگوریتمهای پیشبین و سنسورهای بیومتریک میتوانند دسترسی به بهترین امکانات بهداشت و درمان را حتی برای فقیرترین افراد جامعه فراهم کنند، امکاناتی که امروزه افراد ثروتمند به آن دسترسی دارند و تقریبا تمام ابعاد جامعه از این انفجار فناوری سود خواهند برد. دولتهای سراسر جهان از چنین پیشرفتهایی آگاه شدهاند، این روند شباهتهایی با انقلاب صنعتی اواخر قرن هجدهم و اوایل قرن نوزدهم دارد. به عقیدهی کارشناسان، پیشتازان AI میتوانند به کل دنیا مسلط شوند و حتی ممکن است اصول دموکراتیک و آزادیخواهانه را تهدید کنند.
با توجه به دیدگاههای متفاوت کمونیسم و لیبرالیسم، میتوان نتیجه گرفت که تفاوت بین این دو دیدگاه تنها از اصول بنیادی آنها سرچشمه نمیگیرد؛ بلکه تفاوتها را میتوان در نحوهی پردازش دادهها و تصمیمگیری این دو سیستم سیاسی جستوجو کرد. سیستم لیبرال دموکراتیک اساسا یک سیستم توزیع شده است که برای تصمیمگیری بین افراد و سازمانها به توزیع اطلاعات و قدرت میپردازد. از سوی دیگر کمونیسم و دیگر سیستمهای دیکتاتوری قدرت و اطلاعات را در یک نقطه متمرکز میکنند، برای مثال قدرت اتحاد جماهیر شوروری سابق در مسکو یعنی مقر دولت، متمرکز بود.
نوع فناوری قرن بیستم (مانند ماشینهای تایپ، زونکنها، کاغذ و قلم و...) برای جوامع کمونیستی مناسب نبود؛ مثلا برای تصمیمگیری در مورد نکات ذیل هیچکس نمیتوانست به صورت سریع و جامع به اطلاعات دسترسی پیدا کند: چه کالایی تولید کند، چه مقدار کالا تولید کند، قیمت کالا باید چقدر باشد و ... . این نقص یکی از دلایل فروپاشی اتحاد جماهیر شوروری بود.
بهبیاندیگر، شرایط فناوری قرن بیستم مانعی برای فرآیندهای تصمیمگیری یک ساختار دولتی متمرکز بود. در قرن بیستم، دموکراسی و سرمایهداری منجر به شکست فاشیسم و کمونیسم شد؛ زیرا سیستم دموکراتیک برای تصمیمگیری و دسترسی به فناوری در هر زمانی، عملکرد بهینهتری داشت؛ اما این روند همیشه ادامه پیدا نمیکند و سیستم متمرکز همیشه شکست نمیخورد.
با ظهور هوش مصنوعی و یادگیری ماشین، پردازش حجم زیاد اطلاعات و داده بهصورت بهینه و در یک محل وجود دارد؛ بنابراین پردازش دادهی متمرکز بهینهتر از پردازش دادهی توزیع شده خواهد بود. امروزه بزرگترین خطر تهدیدکنندهی دموکراسی لیبرال این است که تحولات فناوری اطلاعات عملکرد بهینهتر حکومتهای دیکتاتوری نسبت به دموکراسی را به دنبال خواه داشت و بزرگترین نقص رژیمهای استبدادی در قرن بیستم (تلاش آنها برای متمرکز کردن کل اطلاعات در یک مکان) امروزه به بزرگترین مزیت آنها تبدیل شده است.
مقالههای مرتبط:
افزایش قابلیت ماشینها در پردازش دادههای بیشتر تهدیدی برای دموکراسی لیبرال است. در قرن بیستم، کار مقامات دموکراسی لیبرال آسان بود؛ زیرا نیازی نبود بین اخلاق و بازدهی یکی از آنها را انتخاب کنند: در آن زمان، اغلب اوقات اخلاقیترین کار بهینهترین کار بود. قدرت گرفتن مردم هم از نظر اقتصادی و هم از نظر اخلاقی مطلوب بود. اغلب دولتهایی که به لیبرالسازی جوامع خود پرداختند به این نتیجه رسیدند برای رسیدن به کیفیت مناسب زندگی کشورهای لیبرالی مثل ایالاتمتحده، فرانسه، آلمان و کشورها باید این کار را انجام دهند.
از دیدگاه اخلاقی، دولتهای سراسر جهان میدانند که حفظ حقوق و حریم شهروندان کار صحیحی است؛ اما از دیدگاه بازدهی یا بهینگی، محافظت و دفاع از حقوق شهروندان و حریم شخصی آنها امکان نظارت بهینه را از بین میبرد. در مقابل به نظر میرسد ساخت پایگاه دادههای بزرگ و متمرکز و الگوریتمهای پیشبین برای تصمیمگیری از طرف انسانها و نادیده گرفتن نگرانیهای حریم شخصی آنها بهینهترین راه نظارت باشد.
الگوریتمها میتوانند فرآیندهای ثبتنام دانشگاه، فرآیندهای انتخاب شغل، محل دانشگاه، رشتهی دانشگاهی، بهترین شهر برای شروع شغل و تشکیل خانواده، انتخاب منطقهی زندگی و حتی شخص موردنظر برای ازدواج را کنترل کنند.
یکی از خطرات دیگر فناوری که آیندهی دموکراسی را تهدید میکند، ادغامفناوری اطلاعات و بیوفناوری است، این ادغام منجر به توسعهی اجتنابناپذیر الگوریتمهایی میشود که مردم را حتی بهتر از خود آنها میشناسند. با دسترسی سیستم شخص ثالث خارجی مثل دولت به چنین الگوریتمهایی، نهتنها میتوان تصمیمها و رفتارهای مردم را پیشبینی کرد؛ بلکه میتوان احساسات و هیجانات آنها را هم دستکاری کرد.
یک دیکتاتور ممکن است هرگز نتواند خدمات اولیه را برای مردم خود فراهم کند؛ اما میتواند آنها را بهگونهای دستکاری کند که او را دوست داشته باشند و از مخالفت با او خودداری کنند. دشمنان دموکراسی لیبرال یک روش مؤثر برای پیشبرد کارهای خود دارد: آنها احساساتی مثل تنفر، ترس، کینه، خودشیفتگی، میهنپرستی افراطی، ترور و پوچی را در مردم تقویت میکنند و از این احساسات برای قطبیسازی و نابود کردن دموکراسی از داخل استفاده میکنند.
البته انسانها ذاتا غیرمنطقی هستند، به همین دلیل دموکراسی و اصول بنیادی آن بر عقلانیت استوار نیستند؛ بلکه بیشتر بر احساسات انسانی استوارند. سؤالهایی که در طول انتخابات و رفراندومها در کاغذهای رأی از مردم پرسیده میشوند، در مورد تفکر آنها نسبت به کاندیدها یا سیاست آنها نیستند؛ بلکه بیشتر به احساسات مردم اشاره میکنند. اگر احساسات افراد دستکاری شود، دموکراسی به یک نمایش خیمهشببازی تبدیل خواهد شد.
براساس پژوهشهای علمی، احساسات انسان به قدرت اختیار او وابسته نیستند؛ بلکه در اثر فرآیندهای بیوشیمیایی در بدن به وجود میآیند و هورمونهای مشخص میزان شادی یا غم را در وجود انسان تنظیم میکنند؛ بنابراین برای هک کردن احساسات، وجود دانش بیولوژیکی و توان کامپیوتری قابلتوجه، ضروری است. تا قبل از قرن ۲۱ تصور میشد انسانها قدرت ارادهی آزاد دارند و هیچکس نمیتواند این اراده را تغییر دهد.
سیاستمدارها در طول تاریخ هرگز نتوانستند طرز فکر انسانها یا نحوهی تصمیمگیری آنها را تغییر دهند؛ آنها همیشه در طول فصلهای انتخابات از روشهای آزمون و خطا برای پی بردن به تفکر افراد استفاده میکردند؛ اما امروزه با دستکاری احساسات انسان نوع دیگری از سیاست ظهور خواهد کرد.
.: Weblog Themes By Pichak :.