تاسوعا؛ عباس ذوالریاستین

 

عرب روز نهم سال را «تاسوعا» می‌نامد. محّرم نخستین ماه سال است. لذا روز نهم محرّم روز تاسوعا نامیده شده، چنان‌که روز دهم محرم را «عاشورا» می‌نامند، چون روز دهم ماه است. در آن سال تاسوعا روز پنج‌شنبه بود و در آن روز سپاه حسین در محاصرة کامل قرار گرفت. دور نیست که آمدن شمر تأثیر در محاصره داشته است. در این روز، یزیدیان اطمینان یافتند که پیروزی با آن‌هاست و روشن شد که دیگر مددی از کوفه برای حسین نخواهد رسید.

عصر تاسوعا را عمر، ساعت حمله قرار داد و فرمان حمله را چنین صادر کرد: سواران راه خدا، سوار شوید که بهشت در انتظار شماست. آن‌گاه یزیدیان سوار شده، به سوی کاروان شهادت تاختند.
کاروان شهادت هنوز مسلح نشده بود و حسین ع جلوی سراپرده‌اش نشسته، زانوان را در بغل گرفته بود و خوابش ربوده بود. بانوی بانوان زینب، خواهر حسین ع که بانگ سم‌ستوران و شیهة اسبان را شنید، احساس خطر کرده، به سوی برادر دویده، گفت: برادر، بانگ سم‌ستور و شیهة اسب را نمی‌شنوی؟ یزدیان نزدیک می‌شوند.

حسین سر از زانو برداشت و گفت: «جدّم سول خدا ص را در خواب می‌دیدم. به من فرمود: تو نزد ما خواهی آمد.» به شنیدن این سخن، زینب سیلی بر چهره زد و گفت: وای بر من. حسین گفت: خواهر عزیزم، آرامش خود را نگه دار، وای بر تو نخواهد بود.

در این هنگام، عباس، برادر حسین، شرفیاب شد و حملة سپاه یزید را گزارش داد. حسین فرمود: «عباس جان، خودت سوار شو و برو بپرس: چه می‌خواهند.» عباس بیست سوار با خود برداشت و به سفارت به سوی کوفیان رفت. زهیر یکی از سوارانی بود که همراه عباس بود. حبیب یکی دیگر از سواران همراه بود.

سفیر شهادت با سوارانش برفتند تا روبه‌روی سپاه شقاوت رسیدند.

عباس پرسید: چه شده و چه می‌خواهید؟ پاسخ دادند، فرمان امیر رسیده: یا جنگ، یا تسلیم بلاشرط عباس گفت: شتاب مکنید تا من به حضور ابوعبدالله شرفیاب شده، گزارش دهم. یزیدیان موافقت کردند.

سفیر شهادت همراهان خود را در برابر سپاه شقاوت بگذارد و خود به تنهایی به حضور حسین بازگشت. حبیب و زهیر از این فرصت استفاده کرده و به سخن پرداختند، روشن‌گری کردند، پند گفتند، اندرز گفتند، به وعظ و ارشاد پرداختند، هرچند سودی نداد.

عباس شرفیاب شد و جریان را گزارش داد. حسین فرمود:«اگر می‌توانی جنگ را تا فردا به تأخیر بینداز تا امشب خدای را عبادت کنیم و از حضرتش آمرزش بجوییم. خدا می‌داند که من نماز را دوست می‌دارم، تلاوت قرآن را دوست می‌دارم، استغفار را دوست می‌دارم.»

عباس بازگشت و موفق شد، جنگ را شبی به تأخیر بیندازد و مأموریت سیاسی خود را به خوبی انجام دهد. عباس در تاسوعا سفیر کبیر بود و فردا در عاشورا سردار بزرگ و امیرکبیر کاروان شهادت؛ ذوالریاستین بود.





تاريخ : چهار شنبه 22 آبان 1392برچسب:, | | نویسنده : مقدم |